سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من مهربان ندارم ::: نا مهربان من کو

جمعه 28 فروردین 88 کوه های آب و برق مشهد

سلام...
حال شما خوبه؟
حال ما که اولش بد نبود !
جمعه صبح ساعت حدودای 9 از خونه بیرون اومدم.
مشهد عجب هوای توپی داشت.
جاتون خالی... یواش یواش نرمش رو شروع کردیم رفتیم سمت کوه ::: به دامنه که رسیدم حرکات کششی رو انجام دادم و راه افتادم بالا.
همینجور که داشتم سیب خود را با خوشحالی گاز میزدم ناگهان یک چهره آشنا دیدم. روسری خودشو کشید جلو صورتش...
یعنی نصف صورتش رو با کنار روسریش پوشوند.
وقتی از کنارش رد شدم یه نگاهی به کفش های سبز رنگش انداختم تا یادش بیاد یک روز واسم 26 هزار تومن ارزش داشت.
خوبه که آدم تو این لحظات احساس خوبی داشته باشه.
وقتی به پسرهای همراهش نگاه کردم فهمیدم چرا صورتش رو پوشوند.
خدارو شکر که طعم سیب ضایع نشد و کلی به روزگار خندیدم....
خوشحال شدم که هر آدمی به لیاقتش میرسه...
اما دلم واسه پدر پیری سوخت که نمی دونست...
کمی بالاتر پسرها با یک آلت ضربی که نمیدونم اسمش تیمپو بود یا تمبک ! داشتند حرکات موزون زیبایی از خودشون در می آوردند که واقعا خنده دار بود ::: پشت یکی از کوه ها چنتا آقای عاشق نشسته بودند داشتند با دو تا گیتار در حضور خانوم هاشون و خواهر خانوم هاشون  آهنگ های زیبایی مینواختند ( خیلی خوبه آدم نسبت به رابطه افراد دید مثبت داشته باشه )
راستی این کوه های آب و برق مشهد خیلی جای جالبی میباشد
از شما هم دعوت میکنیم...